فروردین ۲۳, ۱۴۰۱
نویسنده: جورج مجفود/برگردان: ایرج زارع
در واقع، میلیونرها چیزی به جامعه نمیدهند. آنها فقط حداقلی از آنچه را که از جامعه گرفتهاند، بهدلیل موقعیتشان در تجارت (که تقریباً تنها راه ورود به باشگاه یکدرصدیها است) برگشت میدهند.
سخنرانیها در مورد سرمایهای که میلیونرها بهعنوان مالیات میدهند و اینکه فقرا و طبقۀ متوسط چقدر از این سخاوت اجباری دریافت میکنند، یک ژانر ادبی کامل است. افزون بر این، این ژانر پیش از همه از سوی افرادی که به [طبقۀ] پایین تعلق دارند، پرورش داده میشود، همانگونه که فکر بکر تبلیغاتی ادوارد برنایز (Edward Bernays) میگوید:
«هرگز نباید بگویید آنچه میخواهید بفروشید خوب است، بلکه کاری کنید که دیگران این را بگویند.»
اینکه فقرا و کارگران (ببخشید زایدها) از ثروتمندان بهعنوان اهداکنندگان مهربان دفاع میکنند، نتیجۀ مستقیم چنین استراتژی تبلیغاتی است و همانطور که خود برنایز میدانست، این فقط یک تلقیح گسترده نیست، بلکه سوءاستفاده از ضعفهای مصرفکننده است، مصرفکنندهای که میل دارد خود را از همتایانش متمایز کند و روزی، حتی اگر روز بسیار دوری باشد، بخشی از نخبگان دستنیافتنی شود.
در واقع، میلیونرها چیزی به جامعه نمیدهند. آنها فقط حداقلی از آنچه را که از جامعه گرفتهاند، بهدلیل موقعیتشان در تجارت (که تقریباً تنها راه ورود به باشگاه یکدرصدیها است) برگشت میدهند.
این برگشت بهراحتی بهعنوان «توزیع مجدد ثروت» توصیف میشود، گویی این یک کمک مالی یا سرقتی است که پایینیها، کارگران تنبل، به فداکاران و استعدادهای فکری بالا انجام میدهند. اما همین واژه [توزیع] حقیقت را پنهان میکند. این «توزیع» ثروت تولیدشده از سوی بخش کوچکی از جامعه نیست، بلکه «توزیع مجدد» ثروت تولیدشده توسط کل جامعه است، نهتنها جامعۀ موجود، بلکه همۀ جوامعی که پیش از ما بودند و آن را به بشریت واگذار کردند. این میراثی از دانش، اکتشافها، اختراعها، مبارزات اجتماعی و پیشرفت است.
بهعبارت دیگر، هر نظام اقتصادی یک سیستم بازتوزیع ثروت است، یا از بالا به پایین از طریق مالیات و یا از پایین به بالا از راه تولید و مصرف.
اما اسطورههای اجتماعی برای قدرت کارکرد دارند و به این ترتیب، نقاب معنایی هستند، آینهای ایدئولوژیک که مسئول انعکاس واقعیت است، اما برعکس. از آنجا که در حقیقت این میلیونرها هستند که هر روز و بهشکلی انبوه از کارگران میدزدند (آنها نهتنها ثروت را بلکه نمایندگی سیاسی را نیز میدزدند). روایت ایدئولوژیک بر این امر اصرار دارد که کسانی که میخواهند با «مالیاتهایی که موفقیت را مجازات میکنند» از میلیونرها بگیرند و به فقرا بدهند، منحرف هستند. این اسطورۀ دیگری است که عمیقاً در جامعه ریشه دوانده است و محصول فرایند تبلیغاتی کسانی است که قدرت اجتماعی نامتناسبی دارند، یعنی کسانی که بر اقتصاد و امور مالی تسلط دارند، صاحب رسانههای بزرگ یا زیرمجموعۀ آنها از راه پرداخت تبلیغات هستند، کسانی که بیش از حد در سیاست حضور دارند.
همین منطق بسیاری از کارگران (بهویژه در ایالات متحد و مستعمرههای آن) را به تکرار افسانۀ دیگری سوق میدهد: «این ثروتمندان هستند که شغل ایجاد میکنند. این ثروتمندان هستند که رفاه به وجود میآورند.»
افسانۀ دیگر نشان میدهد که ثروتمندان به این دلیل موفق هستند چون میدانند چگونه رقابت کنند. بسیاری از آنان میتوانند خلاق باشند، اما خلاقیت آنان نه در آفرینش چیزی جدید، بلکه در تصاحب آنچه ایجاد شده است، سرمایهگذاری میشود. تمجید از پروژههای خصوصی مانند پروژۀ اسپیس ایکس (Space X) ایلان ماسک (Elon Musk)، بهعنوان الگوی نوآوری خصوصی ارائه میشود. تناقض در اینجاست که کل پروژۀ فضایی او بر اساس تقریباً یک قرن موفقیت و شکست سازمانهای فضایی دولتی مانند ناسا، برنامۀ فضایی اتحاد جماهیر شوروی و مدتها پیش از اکتشافها و پیشرفتهای دولت آلمان نازی است.
اسپیس ایکس نهتنها از اینهمه دانش انباشتهشده که برای آن سکهای سرمایهگذاری نکرده است، بلکه از همان امکانات ناسا و پول آنها یعنی پول مالیاتها استفاده میکند.
ثروتمندان رقابت نمیکنند؛ رقابت را نابود میکنند. ثروتمندان ثروت خلق نمیکنند؛ آن را انباشته میکنند. ثروتمندان دانش خلق نمیکنند؛ آن را میدزدند. ثروتمندان ایده نمیآفرینند؛ آن را اهریمنی میکنند.
کارآفرینان کوچک و متوسط هر روز برای ارائۀ خدمات با یکدیگر رقابت میکنند و از این طریق سودی به دست میآورند که به آنان امکان بقا میدهد، تا حتیالمقدور پیشرفت نمایند. اما شرکتهای بزرگ مانند آمازون یا والمارت موفقیت خود را نه بر اساس رقابت، بلکه بر نابودی تدریجی رقابت استوار میکنند که با نابودی کسبوکارهای کوچک از راه اقداماتی مانند «قیمتشکنی» مخفی (فروش با ضرر) آغاز میشود. سپس با نابودی هیولاهای دیگر ادامه مییابد، همانگونه که در ایالات متحد با انواع زنجیرهها مانند Sears یا Radio Shack اتفاق افتاد. میتوان ادعا نمود که خدمات آمازون مؤثر است، اما هر کس در هر زمانی از تاریخ با انباشت سرمایۀ برتر مؤثر خواهد بود زیرا هر نوآوری جدیدی در اختیار آنها خواهد بود.
آنها اکنون بهعنوان کسانی شناخته میشوند که «دنیایی را که ما در آن زندگی میکنیم، خلق کردهاند.» جف بزوس (Jeff Bezos) چه چیزی اختراع کرد؟ بیل گیتس چه چیزی اختراع کرد؟ مارک زاکربرگ (Mark Zuckerberg) چه چیزی اختراع کرد؟ از نظر تاریخی، هیچچیز، بهجز برخی آرایشها برای سدهها پیشرفت انباشتهشده. همهچیز دیر یا زود از سوی دیگرانی اختراع شد که نه میلیونر بودند نه از آسیبشناسی وحشتناک روانی اجتماعی رنج بردند. از الگوریتمهایی که از سوی ریاضیدان ایرانی [محمدبن موسی] خوارزمی (یا الگوریتمی) در قرن نهم اختراع شد تا کامپیوتر، اینترنت، نرمافزار، ایمیل، شبکههای اجتماعی و انواع ابزارهایی که چه خوب و چه بد، جهان ما را میسازند. همهچیز یا تقریباً همهچیز از سوی مخترعان و محققان حقوقبگیر ایجاد شده است و تقریباً همهچیز از سوی برخی از دولتها تأمین مالی شده است. در بیشتر موارد سرمایهداری حتی بهعنوان یک مرحلۀ تاریخی وجود نداشت و زمانی هم که وجود داشت، نابغههایش سرمایهدار نبودند، بهاستثنای یکی دو مورد مشکوک.
مبادا با تبلیغات رسانهای یا صنعت فرهنگی سردرگم شویم. هدف هر تجارت بزرگ، هر شرکت بزرگ، نه کمک به اختراعی برای بشریت است و نه سود رساندن به کسی غیر از صاحبان آن شرکت یا تجارت از طریق ربودن و انباشت ثروت ناشی از تاریخ طولانی پیشرفت تکنولوژیکی و اجتماعی، محصول یک پیشرفت وسیع و تلاش بقیۀ جامعه با نهادهای دولتی و خصوصی آن. بهجز این فکر کردن، مانند اصرار بر این است که کار ماهیگیری که تورهایش را به دریا میاندازد، تکثیر ماهی است. هر شرکت بزرگی اینگونه است: یک تور ماهیگیر غولپیکر. هر چیز دیگری آیه است و بهتر از آن نیست.
میلیونرها تنها با قدرت اقتصادی خود، با تبلیغاتی که از این قدرت سرچشمه میگیرد و با قدرت سیاسی که برای سوددهی کسبوکار خود ربودهاند، توجیه میشوند. این تبلیغات آنچنان مؤثر است که میتواند واقعیت را جعل کند تا حدی که یک فروشندۀ فداکار ساندویچ سوسیس با دو دستیار هویت خود را با یکی از این قهرمانان پسامدرن (که اکنون بهعنوان کارآفرینان الهی شدهاند) همذات میپندارد و ناامیدی و خشم سیاسی خود را بر سر همکلاسیهایش که فقط از او متمایز هستند خالی میکند، زیرا آنها کارمند هستند نه ارباب. اما هر سه کارگرند، نه کارآفرین، نه جف بزوس و نه مائوریسیو ماکری (Mauricio Macri).
یک میلیونر میتواند انسان خوبی باشد، اما نقش تاریخی و اجتماعی او سرقت قانونی بقیۀ جوامع است. ناگفته نماند، یک دزدی سکسی، زیرا بخش بزرگی از مردم میخواهد میلیونر شود، مانند در افسانههای پریان. اما مانند افسانهها، فقط یک سیندرلای فقیر میتواند با شاهزاده ازدواج کند، نه دو تا، چه رسد به یک میلیون در باشگاه یکدرصدیها. در این باشگاه جایی برای تعداد بیشتر نیست، اما برای کمتر هست.
نویسنده: جورج مجفود (Jorge Majfud)